چرا غرور مي كنى ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )

چرا غرور مي كنى
چو از كنار من عبور مي كنى
بیا و کینه را ز سينه ها رها كنيم ... آخ
تو هر زمان چرا فجور مي كنى
و خود به گور مي كنى
ببين چه دلشكسته اى
ز گير و دار زندگانى خسته اى
كنون ز شاخه هاى دل پريده مرغ عتماد
و خود در اميد را ببسته اى
جدا ز هم نشسته اى
+ نوشته شده در 22 Nov 2010 ساعت 11:51 توسط فردوس اعظم
|